ترلانترلان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

ترلان ملك جاني

یه موش کوچولو اینجاست

واقعاً قبلاً هم گفتم همه چیزو به هیچ وجه نمی شه ثبت کرد ... اینقدر کارای شیرین می بینی و اینقدر صداهای گرم و دلنواز می شنوی ... اینقدر دلت ضعف می ره و اینقدر به چشم می بینی که دو تا چشم کوچولو از چه دریچه قشنگی دارن به دنیا و اطرافیانشون نگاه می کنن که واقعاً می خوایی بوخوریش... این کوچولوی دوست داشتنی هم واقعاً هر روز یه جور داره دل مارو آب می کنه ...   الانم يكي از اون لحظاته ... دخترم موش مي شهههههههههههههههه   ... نهنننهنهنهنهنهننننهنهننه ...
22 اسفند 1390

عيد و خونه تكوني با ترلان خانم

امسال سال اژدهاست .... خدا خودش به خیر بگذرونه .... امسال هم مثل سال پیش خونه تکونی کردیم که نگو و نپرس . البته هنوز الان که ٢٠ اسفند هنوز تموم نشده ... هر روز یه گونی وسایل مامانم می اندازه بیرون .. نمی دونم چرا می خره اینارو ... البته دست عزیز درد نکنه کار کار خودشه ... منم که هر دستمالی که دم دستم بیاد می مالم اینور و اونور .. عاشق انواع اسپری هم هستم ( شیشه پاککن،‌ همه کاره و... ) یه دونه مامانم برام گذاشته که آب خالی توشه ... تا می رم سر کمدشون میگم مامان خالی رو بخوام (‌یعنی اونی که آب خالی توشه )‌... مامان یه دونه ، آخریش ... سرم هم مثل گربه شرک می گیرم که دیگه چاره ای براش نمی ذارم ... نتیجش هم این می ش...
20 اسفند 1390

عيد و خونه تكوني با ترلان خانم

امسال سال اژدهاست .... خدا خودش به خیر بگذرونه .... امسال هم مثل سال پیش خونه تکونی کردیم که نگو و نپرس . البته هنوز الان که ٢٠ اسفند هنوز تموم نشده ... هر روز یه گونی وسایل مامانم می اندازه بیرون .. نمی دونم چرا می خره اینارو ... البته دست عزیز درد نکنه کار کار خودشه ... منم که هر دستمالی که دم دستم بیاد می مالم اینور و اونور .. عاشق انواع اسپری هم هستم ( شیشه پاککن،‌ همه کاره و... ) یه دونه مامانم برام گذاشته که آب خالی توشه ... تا می رم سر کمدشون میگم مامان خالی رو بخوام (‌یعنی اونی که آب خالی توشه )‌... مامان یه دونه ، آخریش ... سرم هم مثل گربه شرک می گیرم که دیگه چاره ای براش نمی ذارم ... نتیجش هم این می ش...
20 اسفند 1390

عيد و خونه تكوني با ترلان خانم

امسال سال اژدهاست .... خدا خودش به خیر بگذرونه ....   امسال هم مثل سال پیش خونه تکونی کردیم که نگو و نپرس . البته هنوز الان که ٢٠ اسفند هنوز تموم نشده ... هر روز یه گونی وسایل مامانم می اندازه بیرون .. نمی دونم چرا می خره اینارو ... البته دست عزیز درد نکنه کار کار خودشه ... منم که هر دستمالی که دم دستم بیاد می مالم اینور و اونور .. عاشق انواع اسپری هم هستم ( شیشه پاککن،‌ همه کاره و... ) یه دونه مامانم برام گذاشته که آب خالی توشه ... تا می رم سر کمدشون میگم مامان خالی رو بخوام (‌یعنی اونی که آب خالی توشه )‌... مامان یه دونه ، آخریش ... سرم هم مثل گربه شرک می گیرم که دیگه چاره ای براش نمی ذارم ... نتیجش هم این ...
20 اسفند 1390

یه متن گشنگ واسه دخترم

تصمیم دارم خودم برای فرزندم بگویم ریشه تمام ترس هایم را . یک روزی می‌نشینم و همه‌ی این‌ها را برای بچه ام تعریف می‌کنم وقتی این کار را می‌کنم که بچه‌ام هنوز فرصت زیادی داشته باشد تا این‌ها را هضم کند و بعد از یاد ببرد برایش می‌گویم که بداند روزی که با مرگی روبرو شود، احساس خشم و حقارت خواهد کرد و این که آن اندوه ممکن است هیچوقت قلبش را ترک نکند اما در همان روزگار هم پذیرفتن و فهمیدن نیستی... ساده‌تر از عمری ترسیدن از آن است خودم برایش می‌گویم که بداند ترس، اصلا فقط مال آدم بزرگ‌هاست آنقدر که درآنها هراس گرفتن دستی هست، ترس از گم شد...
20 اسفند 1390

یه متن گشنگ واسه دخترم

تصمیم دارم خودم برای فرزندم بگویم ریشه تمام ترس هایم را . یک روزی می‌نشینم و همه‌ی این‌ها را برای بچه ام تعریف می‌کنم وقتی این کار را می‌کنم که بچه‌ام هنوز فرصت زیادی داشته باشد تا این‌ها را هضم کند و بعد از یاد ببرد برایش می‌گویم که بداند روزی که با مرگی روبرو شود، احساس خشم و حقارت خواهد کرد و این که آن اندوه ممکن است هیچوقت قلبش را ترک نکند اما در همان روزگار هم پذیرفتن و فهمیدن نیستی... ساده‌تر از عمری ترسیدن از آن است خودم برایش می‌گویم که بداند ترس، اصلا فقط مال آدم بزرگ‌هاست آنقدر که درآنها هراس گرفتن دستی هست، ترس از گم شد...
20 اسفند 1390

یه متن گشنگ واسه دخترم

تصمیم دارم خودم برای فرزندم بگویم ریشه تمام ترس هایم را . یک روزی می‌نشینم و همه‌ی این‌ها را برای بچه ام تعریف می‌کنم وقتی این کار را می‌کنم که بچه‌ام هنوز فرصت زیادی داشته باشد تا این‌ها را هضم کند و بعد از یاد ببرد برایش می‌گویم که بداند روزی که با مرگی روبرو شود، احساس خشم و حقارت خواهد کرد و این که آن اندوه ممکن است هیچوقت قلبش را ترک نکند اما در همان روزگار هم پذیرفتن و فهمیدن نیستی... ساده‌تر از عمری ترسیدن از آن است   خودم برایش می‌گویم که بداند ترس، اصلا فقط مال آدم بزرگ‌هاست آنقدر که درآنها هراس گرفتن دستی هست، ترس از گم شدن ...
20 اسفند 1390