یه متن گشنگ واسه دخترم
تصمیم دارم خودم برای فرزندم بگویم ریشه تمام ترس هایم را
. یک روزی مینشینم و همهی اینها را برای بچه ام تعریف میکنم
وقتی این کار را میکنم که بچهام هنوز فرصت زیادی داشته باشد تا اینها را هضم کند
و بعد از یاد ببرد
برایش میگویم که بداند روزی که با مرگی روبرو شود، احساس خشم و حقارت خواهد کرد
و این که آن اندوه ممکن است هیچوقت قلبش را ترک نکند
اما در همان روزگار هم پذیرفتن و فهمیدن نیستی... سادهتر از عمری ترسیدن از آن است
خودم برایش میگویم که بداند ترس، اصلا فقط مال آدم بزرگهاست
آنقدر که درآنها هراس گرفتن دستی هست، ترس از گم شدن نیست
بداند که ترسهای بزرگ ممکن است در لحظهی تنهایی به سراغش بیاید
روزی که برای خودش آدمی شده باشد و حضور من نتواند دردی از او دوا بکند
آن روز یادش باشد که از ترسیدن خودش نترسد. برایش میگویم که ترسیدن یعنی ندانستن
یعنی مطمئن نبودن از ثبات و امنیت
دانستن این که ترس جزئی از طبیعت اوست و بارها خواهد آمد و خواهد رفت
شاید کمک کند که او خودش را وقت ترسیدن آرام کند
شاید کمک کند که ترسیدن غافلگیر و ناتوانش نکند و هنوز بتواند فکری بکند برای خوب کردن خودش
میخواهم بداند که گاهی حسادت ممکن است به سراغ آدم بیاید
یعنی این که زمانهایی هست که دست آدم از چیزهای خوب دنیا کوتاه میشود
باید بداند که گاهی چیزهایی که دوست دارد و فکر میکند برای داشتنشان محق است را
به او نمیدهند و جلوی چشمش به دیگری میدهند
و دیدن دیگریِ خوشحال برای بعضی ها کار سادهای نیست و اگر آدم سعیاش را کرد و از پسش برنیامد
باید بداند که حسود است
حسود است و این به معنی محق بودنش نیست. به معنی محق نبودن دیگری هم نیست
حسادت آن قدر تحملش سخت است که بد نیست آدم بشناسدش تا زیادی غصهاش را نخورد
شاید به جای این که زیر بارش بشکند سعی کند
از راه آن احساس بزرگتر شود و آزادهتر
میخواهم برایش بگویم که در دنیا ناامیدی هم هست
ناامیدی معنیاش خسته شدن از خوشبینی است
و اگر آدم دیگران را به ورطهی تلخی ناامیدیهای خودش نکشد
خسته شدن هیچ ایرادی ندارد
برایش میگویم که خسته شدن ایستگاه آخر نیست و او حق دارد گاهی خسته باشد
حق دارد پا شل کند، آه بکشد، اخم کند
ولی باید بداند که ناامیدی به کسانی که دوستش دارند دخلی ندارد
و خوب نیست کسی امید را از دیگری بگیرد به خاطر ناامیدی خودش
چون رسمش این است که آدم راه خودش را پیدا میکند
و امید میتواند هزار بار دیگر هم برگردد
میخواهم برای بچهام بگویم وقتی که دیگر بچه نباشد چه روزهای زیادی احساس خواهد کرد
که دنیا آنطور که من میگفتم نبود
پس نمیتوانست او را همیشه حفظ کند
همینطور که آرزوهای من شاید کوچک بودند برای او
میخواهم یک بار برای همیشه به او بگویم که از من آزاد است
که از من دِینی به گردن او نیست.
که او مسئول دلتنگیها و حفرههایی که خودم عمری نتوانستم جبرانشان کنم نیست
برای من او آزاد است.
میخواهم بنشینم و ساعتها برایش بگویم که من بهشت را زیر پای خودم نمیبینم
و همهی عشقی که به پای او میریزم را برای لذت خودم میریزم
بالاخره حتما میخواهم برای او بگویم که این دنیا
بدون عشق نمیارزد
حتی اگر من بگویم