خروسک
دخترگلم ، ناز خوشگلم ،عسلی من ... آخه چرا خروسک گرفتی مامانی من ؟؟ روز ١٣ دی بود ، شب هم مهمون داشتیم .. مامان ناهید اینا می آمدن خونمون ... صدام درنمی آمد.. خیلی بامزه بود ،چون خودم هم از صدامتعجب می کردم و با مامانم که حرف میزدم خندم میگرفت ... نه تب داشتم نه سرفه می کردم و نه بی حال بودم ... فقط صدام عین خروسا شده بود ... مامانم زنگ زد به بابام گفت زودتر بیاد منو ببره دکتر حیدریان که یه موقع شدید نشه ... رفتن به دکتر همان و گرفتن یک آمپول همان ... اولین باری بود که آمپول زدم ... با بابام هم بودم ... بابام میگه خودشو برا بدترین جیغا حاضر کرده بوده ولی اصلاً گیه (گریه ) نکرده بودم ... با وجود این ها روز ٥ شنبه حالم...
نویسنده :
مامان مريم
10:19