ترلانترلان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

ترلان ملك جاني

از پوشک گرفتن دختر گلم

من الان تقریبا ٢ ماهه که جیشمو و اونیکو دارم می گم...  دیگه رسماً یه ماهه جیشمو می گم و کامل کامل پاک شدم... پس می شه در ٢سال و ٤ ماهگی .... لایلالای لا ... بابام می گه آخرین قیمت پوشکم بنویسم که ٢٤٠٠٠ تومان شده بود ... خوب شد زود و بموقع کارو تموم کردم ... البته این حرفا اینجا گفتن نداره ولی مامانم عاشق قیافمه که تمرکز می کم واسه جیش کردن ... هر دفعه هم محبتم یقه یکیو می گیره که منو ببره دستشوئی... ...
24 مرداد 1391

اسباب بازیهای مورد علاقه

من دو تا وسیائلا ( وسیله ) دارم که خیلی تو خونه باهاشون بازی می کنم . یکیش که لگو.خیلی با عزیز (زهرا خانم ) بازی کردم .  یکی دیگه شاپینگ کارت (چرخ خرید ) که مامانی باسم خریده . خیلی باهاشبازی می کنم . مدام دستمه دارم می کشم اینور و اونور....  اونیکی هم میز توالتمه که عمه سمانه باسم خریده ... تا مامانم می گه حاضر شیم بریم بیرون میدویم می رم تو اتاقم می شینم عیناً کارائی که مامانم اونور دیوار تو اتاق خودش داره می کنه تند تند می کنم می آم می گم مامان خوووشکل شدم ؟ خوووشکل خوووشکلا شدم ؟؟ البته هیچوقت نباید فراموش کرد که یکی از بازیهای اصلی موبایل مامانمو بابامه . که هردو کلی بازیها و آموزشهای بچهگونه ریختن که من هی...
4 مرداد 1391

بابا محمد روزت مبارک

  همیشه گوشه قلبم یه جایی برای بابا جونم دارم و اونم در گذر خاطرات کودکیه که پناه امن تمام خوشیها و ناخوشیهای روزگاره .... فکر می کنم بهترین کادوی دنیا رو به بابام دادم و اونم این بود که وقتی مامانم منو از حموم داد بیرون و بابام خواست لباس تنم کنه ، حوله به تن بهش گفت بابا جون خشکم نکن ببلم کن ..... وای این یعنی بهترین کادو که من آمدم دیدم این دو تا عشق هنوز ببل (بغل ) همدیگن .... روزت مبارک بابا جون ... این چند روز همش تعطیلی بود و ماهم با کیانا گی خونه خاله آزاده دعوت بودیم ... خیلی به ما خوش گذشت و با کیانا کلی شیطونی کردیم ... ...
17 خرداد 1391

اسم ماشینا

من فک کنم از همین حالا شغل آیندمو انتبات (انتخاب ) کردم ... می خوام  نمایشگاه ماشین بزنم ... اینقدر اسم ماشینارو  خوب بلدم که نگو .. اگر هم ندونم تا نفهمم مامان بیچارمو ول نمی کنم ... ماشینایی که بلدم : پراید - پرشیا - پژو - ٢٠٦- آوانته _ سراتو - وانت - ماکسیما- RD - آمبولانس - جرخريد - تليلي - ريو - رونيز - سانتافه - كاميون - مزدا3- سمند : مامان اون ماشين سيتيفه(سفيده )  چي بود ؟ كوجا(كجا) رفت ؟ سمنده شي(چي) گفت ؟ كوجا مي ريم؟ با چه ماشيني مي ريم ؟؟ الهي مامان قربون اينهمه كنجكاويت بره ... اونروزي م بيچاريه بابائي رو اينهمه راه كشيد كه خانوم مي خواد با مزدا 3 بره خونه ... كلي هم ذوق كرد و تو ...
6 خرداد 1391

کلمات غلط و قلوط و دوست داشتنی

جرثقیل = جرخرید                                                 پدرسوسکه = پدرسوخته سیندرلا = سیندربالا                                               بیشور= بیشعور سفید برفی =...
6 خرداد 1391

مسافرت آمريكا

٨ فروردین بود که با مامانم و مامانی و داییم عازم آمریکا شدیم ... امسال هم بابا جونم نتونست بیاد ... ولی کارش تا ٢-٣ ماه دیگه درست می شه ... مامانم می گه دیگه هیچ وقت تنها هیججا نمی ریم ... دیگه رفتیم و دخترم اصلاً تو ١٧ ساعت پرواز اذیت نکرد ... رفتیم اونجا هم تا رسیدیم به خاله شیرین گفت :‌ خاله شیرین دوست داشتنی... همش هم تو سئوال بودم ... خودمم هم گیج شده بودم ... مامان این ماشین کیه ؟ کجا می ریم ؟ خونه کیه ؟ اسم ماشین خاله چیه ؟ اتاق کیه ؟ کی کجا می ره ؟ عزیییییییزم تقریبا منو دیوونه کرد ... در ضمن عاشق ماشین آشغالی شده بودم ... خاله شیرین و عمو جمال که مثل همیشه اینقدر مهربون بودن که حد و اندازه نداشت... دکمه بازی کردم که ...
1 خرداد 1391

ببین چقدر وقته ما نبودیم ..

مثل اینکه این موقع سال ، هر سال ما یه دوره غیبت طولانی داریم ... امسال از چهارشنبه سوری نگفتم ،‌ از عید نگفتم ،‌از مسافرت گشنگمون نگفتم ... خیلی حرف و عکس دارم که بذارم ... چهارشنبه سوری ما امسال یه سینی چهارشنبه سوریی درست کردیم بردیم واسه مامانی ... آخه مامانم می گفت بود و نبود آدما باید یه فرقی بکنه ... مامانی هم یه میز گشنگ چیده بود و کلی وسایل آتیش بازی گذاشته بود ... بابام هم خریده بود ... رفتیم پائین کلی خوش گذ شت ... من که مات و مبهوت داشتم نگاه می کدم... ولی کیانا جونم داشت می ترسید ... هی می گفت بریم تو .. بریم بالا دیگه بسسسه ... خلاصه شب خوبی بود ... جای همگی خالی ... سال تحویل دم...
1 خرداد 1391

يه عكس

اين عكسو خودم ندانسته از خودم انداختم .... تازه فيلم هم بود كه خيلي بامزه بود و سر ميز كرمهاي مامانم بودم ، تازه وقتي سركار بود ..... خوب كردم !!!!! ...
22 اسفند 1390

یه موش کوچولو اینجاست

واقعاً قبلاً هم گفتم همه چیزو به هیچ وجه نمی شه ثبت کرد ... اینقدر کارای شیرین می بینی و اینقدر صداهای گرم و دلنواز می شنوی ... اینقدر دلت ضعف می ره و اینقدر به چشم می بینی که دو تا چشم کوچولو از چه دریچه قشنگی دارن به دنیا و اطرافیانشون نگاه می کنن که واقعاً می خوایی بوخوریش... این کوچولوی دوست داشتنی هم واقعاً هر روز یه جور داره دل مارو آب می کنه ...   الانم يكي از اون لحظاته ... دخترم موش مي شهههههههههههههههه   ... نهنننهنهنهنهنهننننهنهننه ...
22 اسفند 1390