ترلانترلان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

ترلان ملك جاني

اسم ماشینا

من فک کنم از همین حالا شغل آیندمو انتبات (انتخاب ) کردم ... می خوام  نمایشگاه ماشین بزنم ... اینقدر اسم ماشینارو  خوب بلدم که نگو .. اگر هم ندونم تا نفهمم مامان بیچارمو ول نمی کنم ... ماشینایی که بلدم : پراید - پرشیا - پژو - ٢٠٦- آوانته _ سراتو - وانت - ماکسیما- RD - آمبولانس - جرخريد - تليلي - ريو - رونيز - سانتافه - كاميون - مزدا3- سمند : مامان اون ماشين سيتيفه(سفيده )  چي بود ؟ كوجا(كجا) رفت ؟ سمنده شي(چي) گفت ؟ كوجا مي ريم؟ با چه ماشيني مي ريم ؟؟ الهي مامان قربون اينهمه كنجكاويت بره ... اونروزي م بيچاريه بابائي رو اينهمه راه كشيد كه خانوم مي خواد با مزدا 3 بره خونه ... كلي هم ذوق كرد و تو ...
6 خرداد 1391

کلمات غلط و قلوط و دوست داشتنی

جرثقیل = جرخرید                                                 پدرسوسکه = پدرسوخته سیندرلا = سیندربالا                                               بیشور= بیشعور سفید برفی =...
6 خرداد 1391

مسافرت آمريكا

٨ فروردین بود که با مامانم و مامانی و داییم عازم آمریکا شدیم ... امسال هم بابا جونم نتونست بیاد ... ولی کارش تا ٢-٣ ماه دیگه درست می شه ... مامانم می گه دیگه هیچ وقت تنها هیججا نمی ریم ... دیگه رفتیم و دخترم اصلاً تو ١٧ ساعت پرواز اذیت نکرد ... رفتیم اونجا هم تا رسیدیم به خاله شیرین گفت :‌ خاله شیرین دوست داشتنی... همش هم تو سئوال بودم ... خودمم هم گیج شده بودم ... مامان این ماشین کیه ؟ کجا می ریم ؟ خونه کیه ؟ اسم ماشین خاله چیه ؟ اتاق کیه ؟ کی کجا می ره ؟ عزیییییییزم تقریبا منو دیوونه کرد ... در ضمن عاشق ماشین آشغالی شده بودم ... خاله شیرین و عمو جمال که مثل همیشه اینقدر مهربون بودن که حد و اندازه نداشت... دکمه بازی کردم که ...
1 خرداد 1391

ببین چقدر وقته ما نبودیم ..

مثل اینکه این موقع سال ، هر سال ما یه دوره غیبت طولانی داریم ... امسال از چهارشنبه سوری نگفتم ،‌ از عید نگفتم ،‌از مسافرت گشنگمون نگفتم ... خیلی حرف و عکس دارم که بذارم ... چهارشنبه سوری ما امسال یه سینی چهارشنبه سوریی درست کردیم بردیم واسه مامانی ... آخه مامانم می گفت بود و نبود آدما باید یه فرقی بکنه ... مامانی هم یه میز گشنگ چیده بود و کلی وسایل آتیش بازی گذاشته بود ... بابام هم خریده بود ... رفتیم پائین کلی خوش گذ شت ... من که مات و مبهوت داشتم نگاه می کدم... ولی کیانا جونم داشت می ترسید ... هی می گفت بریم تو .. بریم بالا دیگه بسسسه ... خلاصه شب خوبی بود ... جای همگی خالی ... سال تحویل دم...
1 خرداد 1391

يه عكس

اين عكسو خودم ندانسته از خودم انداختم .... تازه فيلم هم بود كه خيلي بامزه بود و سر ميز كرمهاي مامانم بودم ، تازه وقتي سركار بود ..... خوب كردم !!!!! ...
22 اسفند 1390

یه موش کوچولو اینجاست

واقعاً قبلاً هم گفتم همه چیزو به هیچ وجه نمی شه ثبت کرد ... اینقدر کارای شیرین می بینی و اینقدر صداهای گرم و دلنواز می شنوی ... اینقدر دلت ضعف می ره و اینقدر به چشم می بینی که دو تا چشم کوچولو از چه دریچه قشنگی دارن به دنیا و اطرافیانشون نگاه می کنن که واقعاً می خوایی بوخوریش... این کوچولوی دوست داشتنی هم واقعاً هر روز یه جور داره دل مارو آب می کنه ...   الانم يكي از اون لحظاته ... دخترم موش مي شهههههههههههههههه   ... نهنننهنهنهنهنهننننهنهننه ...
22 اسفند 1390

عيد و خونه تكوني با ترلان خانم

امسال سال اژدهاست .... خدا خودش به خیر بگذرونه .... امسال هم مثل سال پیش خونه تکونی کردیم که نگو و نپرس . البته هنوز الان که ٢٠ اسفند هنوز تموم نشده ... هر روز یه گونی وسایل مامانم می اندازه بیرون .. نمی دونم چرا می خره اینارو ... البته دست عزیز درد نکنه کار کار خودشه ... منم که هر دستمالی که دم دستم بیاد می مالم اینور و اونور .. عاشق انواع اسپری هم هستم ( شیشه پاککن،‌ همه کاره و... ) یه دونه مامانم برام گذاشته که آب خالی توشه ... تا می رم سر کمدشون میگم مامان خالی رو بخوام (‌یعنی اونی که آب خالی توشه )‌... مامان یه دونه ، آخریش ... سرم هم مثل گربه شرک می گیرم که دیگه چاره ای براش نمی ذارم ... نتیجش هم این می ش...
20 اسفند 1390

عيد و خونه تكوني با ترلان خانم

امسال سال اژدهاست .... خدا خودش به خیر بگذرونه .... امسال هم مثل سال پیش خونه تکونی کردیم که نگو و نپرس . البته هنوز الان که ٢٠ اسفند هنوز تموم نشده ... هر روز یه گونی وسایل مامانم می اندازه بیرون .. نمی دونم چرا می خره اینارو ... البته دست عزیز درد نکنه کار کار خودشه ... منم که هر دستمالی که دم دستم بیاد می مالم اینور و اونور .. عاشق انواع اسپری هم هستم ( شیشه پاککن،‌ همه کاره و... ) یه دونه مامانم برام گذاشته که آب خالی توشه ... تا می رم سر کمدشون میگم مامان خالی رو بخوام (‌یعنی اونی که آب خالی توشه )‌... مامان یه دونه ، آخریش ... سرم هم مثل گربه شرک می گیرم که دیگه چاره ای براش نمی ذارم ... نتیجش هم این می ش...
20 اسفند 1390

عيد و خونه تكوني با ترلان خانم

امسال سال اژدهاست .... خدا خودش به خیر بگذرونه ....   امسال هم مثل سال پیش خونه تکونی کردیم که نگو و نپرس . البته هنوز الان که ٢٠ اسفند هنوز تموم نشده ... هر روز یه گونی وسایل مامانم می اندازه بیرون .. نمی دونم چرا می خره اینارو ... البته دست عزیز درد نکنه کار کار خودشه ... منم که هر دستمالی که دم دستم بیاد می مالم اینور و اونور .. عاشق انواع اسپری هم هستم ( شیشه پاککن،‌ همه کاره و... ) یه دونه مامانم برام گذاشته که آب خالی توشه ... تا می رم سر کمدشون میگم مامان خالی رو بخوام (‌یعنی اونی که آب خالی توشه )‌... مامان یه دونه ، آخریش ... سرم هم مثل گربه شرک می گیرم که دیگه چاره ای براش نمی ذارم ... نتیجش هم این ...
20 اسفند 1390

یه متن گشنگ واسه دخترم

تصمیم دارم خودم برای فرزندم بگویم ریشه تمام ترس هایم را . یک روزی می‌نشینم و همه‌ی این‌ها را برای بچه ام تعریف می‌کنم وقتی این کار را می‌کنم که بچه‌ام هنوز فرصت زیادی داشته باشد تا این‌ها را هضم کند و بعد از یاد ببرد برایش می‌گویم که بداند روزی که با مرگی روبرو شود، احساس خشم و حقارت خواهد کرد و این که آن اندوه ممکن است هیچوقت قلبش را ترک نکند اما در همان روزگار هم پذیرفتن و فهمیدن نیستی... ساده‌تر از عمری ترسیدن از آن است خودم برایش می‌گویم که بداند ترس، اصلا فقط مال آدم بزرگ‌هاست آنقدر که درآنها هراس گرفتن دستی هست، ترس از گم شد...
20 اسفند 1390