ترلانترلان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

ترلان ملك جاني

یه متن گشنگ واسه دخترم

تصمیم دارم خودم برای فرزندم بگویم ریشه تمام ترس هایم را . یک روزی می‌نشینم و همه‌ی این‌ها را برای بچه ام تعریف می‌کنم وقتی این کار را می‌کنم که بچه‌ام هنوز فرصت زیادی داشته باشد تا این‌ها را هضم کند و بعد از یاد ببرد برایش می‌گویم که بداند روزی که با مرگی روبرو شود، احساس خشم و حقارت خواهد کرد و این که آن اندوه ممکن است هیچوقت قلبش را ترک نکند اما در همان روزگار هم پذیرفتن و فهمیدن نیستی... ساده‌تر از عمری ترسیدن از آن است خودم برایش می‌گویم که بداند ترس، اصلا فقط مال آدم بزرگ‌هاست آنقدر که درآنها هراس گرفتن دستی هست، ترس از گم شد...
20 اسفند 1390

یه متن گشنگ واسه دخترم

تصمیم دارم خودم برای فرزندم بگویم ریشه تمام ترس هایم را . یک روزی می‌نشینم و همه‌ی این‌ها را برای بچه ام تعریف می‌کنم وقتی این کار را می‌کنم که بچه‌ام هنوز فرصت زیادی داشته باشد تا این‌ها را هضم کند و بعد از یاد ببرد برایش می‌گویم که بداند روزی که با مرگی روبرو شود، احساس خشم و حقارت خواهد کرد و این که آن اندوه ممکن است هیچوقت قلبش را ترک نکند اما در همان روزگار هم پذیرفتن و فهمیدن نیستی... ساده‌تر از عمری ترسیدن از آن است   خودم برایش می‌گویم که بداند ترس، اصلا فقط مال آدم بزرگ‌هاست آنقدر که درآنها هراس گرفتن دستی هست، ترس از گم شدن ...
20 اسفند 1390

لباس جادوگری

یه لباس جادوگری دارم که از تو لپ  لپ درآوردم ... اولش ازش می ترسیدم ولی بعدش خیلی دوسش داشتم . مثل الان که به زور دادم مامانم تنم کرد ...   راستی من و مامانم و ماماني رفتيم تجريش ... بعدش مهناز و كيانا هم به ما ملحق شدن ... خلاصه اين دوتا دختر خوب از خجالت ما درآمدن و ترلان خانوم هم كلي نحسي كرد ... ...
17 اسفند 1390

لباس جادوگری

یه لباس جادوگری دارم که از تو لپ لپ درآوردم ... اولش ازش می ترسیدم ولی بعدش خیلی دوسش داشتم . مثل الان که به زور دادم مامانم تنم کرد ... راستی من و مامانم و ماماني رفتيم تجريش ... بعدش مهناز و كيانا هم به ما ملحق شدن ... خلاصه اين دوتا دختر خوب از خجالت ما درآمدن و ترلان خانوم هم كلي نحسي كرد ... ...
17 اسفند 1390

لباس جادوگری

یه لباس جادوگری دارم که از تو لپ لپ درآوردم ... اولش ازش می ترسیدم ولی بعدش خیلی دوسش داشتم . مثل الان که به زور دادم مامانم تنم کرد ... راستی من و مامانم و ماماني رفتيم تجريش ... بعدش مهناز و كيانا هم به ما ملحق شدن ... خلاصه اين دوتا دختر خوب از خجالت ما درآمدن و ترلان خانوم هم كلي نحسي كرد ... ...
17 اسفند 1390

تولد تولد تولدت مبارک

 ترلان جونم تولد ٢ سالگیت مبارک   امسال دو تا کیک فو (فوت)کدم . یکی شب تولدم ... مامانم یه کیک خووشگل از شیرینی ونک خرید با شمع و فشفشه و کادو (یه خونه کوچولو با اسباب بازیهای توش )بعد به مامان ناهیدم گفت که ما شب میریم پیششون... آخه میگه تولد دورهمی کیف میده...بعد حاضر شدیم و لباس گشنگامونو پووشیدیم و رفتیم ... اونجام کیکو آوردن و من کلی ذوق می کردم هی گفتم ‌:‌تولد ترلانه ،‌کیک ترلانه ... شمع فو کنم.  از همه جالبتر عکس العمل من به فشفشه بود .. تا مامانم روشنش کرد یه قدم پریدم عقب با یه جیغ بعد دهنم ٥ دقیقه تا آخر باز مونده بود...بعد هم کادوها که مامان ناهیدو بابا اکبرم ٢٠٠ تومان دادند. عم...
2 اسفند 1390

تولد تولد تولدت مبارک

ترلان جونم تولد ٢ سالگیت مبارک امسال دو تا کیک فو (فوت)کدم . یکی شب تولدم ... مامانم یه کیک خووشگل از شیرینی ونک خرید با شمع و فشفشه و کادو (یه خونه کوچولو با اسباب بازیهای توش )بعد به مامان ناهیدم گفت که ما شب میریم پیششون... آخه میگه تولد دورهمی کیف میده...بعد حاضر شدیم و لباس گشنگامونو پووشیدیم و رفتیم ... اونجام کیکو آوردن و من کلی ذوق می کردم هی گفتم ‌:‌تولد ترلانه ،‌کیک ترلانه ... شمع فو کنم. از همه جالبتر عکس العمل من به فشفشه بود .. تا مامانم روشنش کرد یه قدم پریدم عقب با یه جیغ بعد دهنم ٥ دقیقه تا آخر باز مونده بود...بعد هم کادوها که مامان ناهیدو بابا اکبرم ٢٠٠ تومان دادند. عمه ها هم گفتند م...
2 اسفند 1390

تولد تولد تولدت مبارک

ترلان جونم تولد ٢ سالگیت مبارک امسال دو تا کیک فو (فوت)کدم . یکی شب تولدم ... مامانم یه کیک خووشگل از شیرینی ونک خرید با شمع و فشفشه و کادو (یه خونه کوچولو با اسباب بازیهای توش )بعد به مامان ناهیدم گفت که ما شب میریم پیششون... آخه میگه تولد دورهمی کیف میده...بعد حاضر شدیم و لباس گشنگامونو پووشیدیم و رفتیم ... اونجام کیکو آوردن و من کلی ذوق می کردم هی گفتم ‌:‌تولد ترلانه ،‌کیک ترلانه ... شمع فو کنم. از همه جالبتر عکس العمل من به فشفشه بود .. تا مامانم روشنش کرد یه قدم پریدم عقب با یه جیغ بعد دهنم ٥ دقیقه تا آخر باز مونده بود...بعد هم کادوها که مامان ناهیدو بابا اکبرم ٢٠٠ تومان دادند. عمه ها هم گفتند م...
2 اسفند 1390

این چند وقته....

این چند وقته مامانم خیلی درگیر بود بیچاره .... به قول خودش شب عیدی جابه جائی کاری داشت که من الان حوصله تعریفشو نداشتم ... اصلاً به من چه .... خلاصه که هیچی یه عروسی دیگه رفتم که اول مات مات عروسو نگاه می کردم .... خیلی دوست دارم عروس شم ... برقصم و همه بگن لیلیللییلیللیلی....... دیگه هیچی خاله ناهید اینا آمدن خونمون ... من  و دوستم کلی خندیدیم... باران هم گییه (گریه )‌نکرد و همش بیچاره داشت سعی می کرد غلت بزنه ... دیگه اینکه فکر کنم یه کباب خور حرفه ای دارم می شم ... اولین بار خونه مامان نوشین صاف صاف تو چشاش نگاه کردم گفتم : کباب بده ، داری ؟؟  مامانی هم بدو زنگ زد شرف الاسلامی واسم آوردن و نوش جان کردم. تازه...
29 بهمن 1390

این چند وقته....

این چند وقته مامانم خیلی درگیر بود بیچاره .... به قول خودش شب عیدی جابه جائی کاری داشت که من الان حوصله تعریفشو نداشتم ... اصلاً به من چه .... خلاصه که هیچی یه عروسی دیگه رفتم که اول مات مات عروسو نگاه می کردم .... خیلی دوست دارم عروس شم ... برقصم و همه بگن لیلیللییلیللیلی....... دیگه هیچی خاله ناهید اینا آمدن خونمون ... من و دوستم کلی خندیدیم... باران هم گییه (گریه )‌نکرد و همش بیچاره داشت سعی می کرد غلت بزنه ... دیگه اینکه فکر کنم یه کباب خور حرفه ای دارم می شم ... اولین بار خونه مامان نوشین صاف صاف تو چشاش نگاه کردم گفتم : کباب بده ، داری ؟؟ مامانی هم بدو زنگ زد شرف الاسلامی واسم آوردن و نوش جان کردم. تازه هر وقت ه...
29 بهمن 1390