ماه رمضان هم آمد
دومین ماه رمضون زندگیم شروع شد... یه موضوع خوب برای به هم زدن داره که اونم سفره افطاره مخصوصاً مخصوصاً خونه مامان ناهیدم ... چونکه رو زمین سفره میاندازن و از اول تا آخر من اون وسطم مثل دیشب که ما اونجا بودیم و من حسابی جولون دادم ... دارم فکر می کنم می بینم که مثل اینکه از بابااکبر حساب می برم .. البته اون خیلی مهربونه ولی یه بار یه کس دیگه منو ترسوند من فکر کردم بابا اکبر بوده ... البته مامانم می گه خیلی خوبه بچه از یکی حساب ببره ... سر سفره دیشب نابسمو (نافمو ) به همه نشون می دادم ... که غش کردن برام ....
تازه نگفته بودم که من عاشق نماز خوندنم ... مامانم همیشه تا صدای اذان می آد منو صدا می کنه تا با هم گوش کنیم .. با عزیز هم ظهرا همیشه نماز می خونیم ... خلاصه تا آخر شب با هرکی نماز بخونه منم یه دور می خونم ... اژان ( اذان ) ...
یه چیز دیگه که مامانم خیلی باهاش ذوق می کنه واسم ،گفتن آله (آره ) هستش... اگه کسی ازم چیزی بپرسه خیلی خونسرد می گم : آله یا اگه بپرسن خوبی .... میگم آآآآ له ... اگر هم چیزیو نخوام می گم : نخوام ....
واییییییییییییی می میره برات مادرت ترلان .................