عاشورا در روستای گی
خانواده پدریم تو جاده چالوس یه روستا دارن به اسم گی ، نزدیک پیست اسکی خور .ما هر سال روز عاشورا می ریم اونجا. خیلی با صفا و دنجه ... البته پائیز به بعد خیلی خیلی سرد می شه و برای تابستونها خیلی خوبه... روز عاشورا پدربزرگ بابام اونجا خرج دارن .. البته دیگه براشون یه رسم شده که همه اهالی از تهران یا کرج می رن اونجا تا عزاداری رو اونجا بر پا کنن... میگن هر روز از محرم صفر یه طایفه نذری می دن... ولی روز عاشورا همیشه آقا بهرام می ده.
این عاشورا دومین عاشورائی بود که من بودم و رفتیم ... پارسال خیلی کوچولو بودم ... من که حسابی بهم خوش گذشت ولی مامانم اینقدر منو پوشونده بود که به سختی می تونستم راه برم ،تازه آب دماغمم هم از سرما آویزون شده بود . اول رفتیم دسته روستا رو تماشا کنیم .. برف بازیی کردم که نگو .. دیگه دستام کرخ شده بود بعد تازه اوموقع فهمیدم چقدر سردم بوده و گریه کردم ...
ناهار هم یه عالمه سفره پهن کرده بودن تو مسجد که جون می داد واسه به هم ریختن.. حتی مدادرنگیهایی که مامانم هم آورده بود واسه نناشی کفاف کار و نداد و منجر به یه سردرد واسه مامان جونم شد ...
ناهارمو موقعی که داشتم از صندلیها بالا می رفتم مامانم به یه مصیبتی بهم داد ... خودشم در حالیکه بشقاب به دست دنبالم بود ناهار خورد ... خلاصه اینکه چون مامانم کمک نداشت خیلی سخت گذشت بهش (سر بابام هم شلوغ بود پائین) ولی من بهم خوش گذشت و تو راه برگشت تخت گرفتم خوابیدم