نزدیک سه سالگی
نزدیک سه سالگی باورم نمی شه که دختر گلم اینقد زود بزرگ شده باشه که 2 ماه دیگه 3 سالش می شه .... گربونت برم ماااادر ..همش می گه مامان من دیگه بزرگ شدم باهد (باید) برم مهدکودک .. من دیگه جیشمو می گم باهد برم مهدکودک ... بعضی وقتا هم بچم توهم مهدکودک میزنه میگه مامان خانم معلمون گفته مخش (مشق ) بنویسیدم (بنویسم ) ... اینقد شیرین زبونی می کنه که دیگه طاقت ندارم ... رفتیم چندجا رزرو کردیم ... آخه همه خیلی با کلاس شدن و رزروی شدن !!! قیمت ها از 400 بوده تا 750 هزار تومن ... به نظر من که خیلی زیاده .. ولی فرق از زمین است تا به آسمان ...
دیگه از مشخصه های اصلی دخترم الان اینه که خییییییلی خونسرد و تا قسمتی بی تفاوته ... البته خیلی ها میگن به مامانش رفته! نمی دونم ؟؟؟ البته محتاط بودن و جون دوستیشو نمی شه نادیده گرفت ... تا از ماشین پیاده می شیم میگه مامان اینجا خیابونه ؟ بعد که جواب مثبت می شنوه می پره دستمو می گیره ... آخه عاشقتم زنیییکه ....
یه شمال یه شبه هم با باباجون رفتیم که شب لاهیجان بودیم بچم خیلی خوشش آمد ... ولی از دماغمون درآمد چون سرما خورد...
دیگه اینکه مامانیش براش از دهمهامز (دبنهامز ) لباس خریده بود که خیلی حال کرده بود ... خیلی برام جالب بود که می فهمید فرق داره ...
دیگه اینکه بی صبرانه منتظر تولدش بشه .. می گه مامان برام کیک انگری بردی بخر ... تازه بقیه رو هم تازگیها تهدید می کنه ... : تولدم دعوتتون نمی کنماااا ... چقدر بچه ها فرق کردن ....
عاشق بوی تنتم ... عاشق بدغذاییتم ... عاشق وینگووول موهاتم ... عاشق خونسردیاتم ... عاشق دوستای خیالیتم ... عاشق بابا جونتم هستمااااا ...
