مهدکودک

واقعاً باورم نمی شه ترلان کوچولوی من ( اگه الان اینون می دیدی منو می کشت که بهش گفتم کوچولو ) نه ترلان بزرگه ی من دراه می ره مهد کودک ... البته اگه به من بود می ذاشتم بعد از عید بره ... ولی خودش خیلی دوست داشت ما هم ثبت نامش کردیم فرشته کوچووولووو رو ... تقریباً می شه گفت از ١١ آذر داره می ره ،‌که البته جایی که نهایتاً برای پیش دبستانی براش انتخاب کردیم راه رشد بود که رزرو باید می شد و خوشبختانه گفتن سال دیگه .. خوشبختامه برای اینکه می گن خیلی جدیی .. منم هیییچ عجله ای برای جدی شدن نداشتم و فقط دوست داشتم بره بازی کنه و خوش بگذرونه ... خانه فرهنگ اردیبهشت داره میره که تا حالاش که من راضی بودم ... اسم مربی دخترم مهههشید جونه ... کلاسهای زبان و نقاشی و نمایش خلاق و یوگا دارن ... که تا حالا ترلان عاشق یوگا شده ... اولین جلسه هفته پیش بود که یاد گرفت کرم و هاپو و درخت بشه !!! که من شخصاً عاشق درخت شدنش هستم .. خیلللی ظریف می شه ...دیگه اینکه زیاد چیزی تعریف نمی کنه ، ولی اونروز تو ماشین به من و عمع سمانه می گفت :‌

مامان من اون پسره موسیاهرو دوست نداشتم ،‌جوجوی دماغش رو با دست درآورد چسبوند به صندلی من !

ما اینقد خندیدیم که نگو چون اصولاً دخترم یکککم وسواسییی!!

یا اینکه : مامان باربیمو ندادم به اون دختره .. هولشش دادم ..اونم گریه کرد ...

حس می کنم با اینکه زیاد نیست ولی تو همین دو هفته بیشتر با خودش بازی می کنه ؛ نمی دونم ..

فقط می دونم عاشقتم ظافت خانوم