خاطره می شه برام
می گن خیلی وقتا یه چیزایی از بچه گی تو ذهن آدما می مونه که خیلی قشنگه ... اسمش خاطرست ...
اونم اینه که بابا اکبر هر وقت می خواد بیاد خونه زنگ می زنه می پرسه اگه من خونشون باشم یه کیسه پر خوراکیهای خوشمزه برام می خره ... که خیلی کیف داره .. بعد با یه بوس همش مال خودم می شه ... البته عمه هام و مامان ناهید هم برام می خرن ولی خوب آقایونا فرق می کنن ... تازه دو بارم منو برده پارک .. خودش می گفت تو عمرش پارک نرفته ، نه بچه گی خودش نه بچه گی بچه هاش و نه الانا ....
بابا اسد هم می بره پارک ولی اون بیچاره کارش خیلی سخته که هیچ کسی تو خونه حاضر به همچین کاری نیست ...چون اون من و کیانا رو می برررررررررررررررررره ....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی