یه حرف بد
یه مطلب هست که نمی دونم اینجا بنویسم آبروم بره یا نه ؟؟؟
ولی خوب عیب نداره می نویسم که بعدهها بخونم بدونم چه بچه تخسی بودم !!!
یه روز داشتم با مامانی شوخی می کردیم که مامانی زندونیم کرد و منم دیووونه شدم ... برگشتم بهش گفتم : ااااااااااااااااااااااااا ه ... زن دیوونه ؟!؟؟!؟؟!!!!! مامانم تا اینو شنید مثل ببر پرید گفت چییییییی؟؟؟ چی شنیدم ؟؟ دیگه خلاصه کلی دعوا که با وساطت مامانی دعوا تموم شد ... دوباره شروع کردیم به بازی که دوباره مامانی زندونیم کرد ... منم گفتم مامانی تو همون زنه ای هااااا ....
دیگه مامانم و بیچاره مامانی اینقد خندییدن که کلاً مساله تربیت منتفی شد .ولی خوب مامانم معلوم بود که یه کم خوشحاله که من دیگه اون کلمه رو به زبون نیاوردم ... ولی خوب به هر حال کارم راه افتاده بود ....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی