سالگرد عروسی مامان و بابا
من ترلان ملک جانی از همین جا (وبلاگم ) سالگرد ازدواج مامان و بابا جونمو تبریک می گم !!!
ترلانم ، انگار همین دیروز بود که منتظر ٢٨ آذر بودیم که روز عروسیمون بود . خونمونو خیلی تند تند چیدیم چون اول تاریخ عروسی معین شده بود بعد خونه خریدیم ! با بابا رفتیم تو جاده ... کباب خوردیم (چقدر سرخوش بودیم ،اگه مریض می شدیم چی ) بعدشم رفتیم خونه ما ... با مهناز و مرجان و مامان و بابا و علی و بچه ها چقدر شلوغ کردیم و دنبال نقشه بستن پشت لباس عروس بودیم ! بابا هم ساعت ٩ رفت پیش دوستاش ، باشگاه فوتبال . ولی نذاشته بودن بازی کنه ، که نکنه دست و پاش بشکنه... صبح هم ساعت ٧ صبح بابایی من و لباس عروسو برد آرایشگاه . بیچاره بابائی گیر این لباس عروس من بوده، چون تمام راه از آمریکا تا ایران هم تو دستمون بود
بعدش هم بعد از سه سال تو آمدی ، و رنگ و بوی تازه ای به زندگیمون دادی ..
چند روز پیش عزیز می گفت ایشااله عروسی ترلان خانم ، خودت هم خیلی موافق بودی و می خواستی عروس جهان بشی ... الهی دورت بگردم ننننه...
امیدوارم با یکی باشی که لیاقتتو داشته باشه و حرفاتو از تو قلبت درک کنه ...