جریانات تولد ترلان !
اینجا دخترا حسابی دارن پدر مامان نوشین و در می آرن. آخه تقریباْ ۳ ماه نبود و هممون خیلی دلتنگیم . اینم از عواقب دلتنگی .
بابا محمد و دایی خیلی برا تولدم زحمت کشیدن . تقریباْ همه کارا رو بابا جونم کرده. خسته نباشی بابایی...
اینم میز تولدم بود... یه تولد رنگارنگ رنگین کمونی ....
از غفلت عکاس استفاده می کنم و چندتا شکلات خیلی خونسرد بر می دارم ... لالالالالااا
اینم روژان جون و کیانا جونم هستن . خیلی دخترای خوبی هستن ولی نمی دونم چرا اینقدر همدیگرو کتک زدن اونروز ...
کیک تولدم!
بعد از تولد اینقد خسته شده بودم که گلاب به روتون هی عق زدم ! یک ساعت خوابیدم حالم جا اومد و دیدم بادکنکا رو دارن جمع می کنن ... چه حالی کردیم با کیانا تو بادکنکا... بعدش مامانم و بابام و خاله و داییم عین بچه بادکنکا رو بستن به پاهاشون و مسابقه بادکنک ترکونی را انداختن .. من و کیانا هم گریمون گرفت ... مثل اینکه این بزرگترا هیچ وقت واقعاْ بزرگ نمی شن .