بعد از یه دوره طولانی که نبودیم...
ببین تورو خدا این مامامن خانوم من از عید تا حالا هیچ فعالیتی واسه وبلاگ من نکرده ... واقعاً که ....
مجبورم خودم دست به کار شم و بنویسم . آخه یکمی هم حق داشته... توعید که همش تو ترافیک عید دیدنیها بودیم بعدشم که من و مامان جونم و داییم رفتیم آمریکا ... خیلیییی بهمون خوش گذشت فقط یه دلتنگی خیلی بزرگ داشتیم اونم اینکه دلمون واسه بابا جون تنگ شده بود . ( آخه مامانم یادم داده به بابا محمدم می گم بابا جون ، اونم کلی کیف می کنه ) بعدشم که برگشتیم من یه دوره مریضی سختی داشتم ( دکتر حیدریان گفت روزولا ) بود ... خوابمون که قاطی شده بود حسابی هیچی ، مریضیه ول نمی کرد ... خلاصه بعدشم که بیچاره مامانم پاش شکست ... خیلی سختش بود ، آخه مامانی آمریکا بود و مراقبت از منم که یک جفت پای سالم برای مسابقات دو می خواد! ولی خوب چند شب خونه مامان ناهید شب موندیم که من کلی ذوق کردم . بقیشم همش خونه بودیم و عزیز پیشمون بود ... بعد تولد مامانم و روز مادر یکی شد . مامانم می گفت اصلاً تولد خوبی نداشت و کلی دلش گرفته بود نمیدونم چرا .... تازه منم براش یه کیف کادو دادم.... حالا دوباره می آم و عکس هم می زارم ....